به یاد اویی که شانزده سال پیش میانه پاییز برگ ریز از بینمان رفت.
نیم ساعت پیش
خدا را دیدم
که قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان
در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد
آواز که خواند تازه فهمیدم
پدرم را با او اشتباهی گرفته ام...!
(حسین پناهی)
+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 16:41 توسط شجاعی نیا
|
... حرفهایی هست برای " گفتن " که اگر گوشی نبود – نميگوییم